۸ مهر ۱۳۸۶، ۸:۳۳

/مناجات خواجه عبدالله انصاری/

من کجا بودم که تو مرا خواندی

من کجا بودم که تو مرا خواندی

خداوندا از آن تو می فزود و از آن بنده می کاست تا آخر همان ماند که اول بود راست.

محنت همه در نهاد آب و گل ماست              پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست

الهی آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودی و من نبودم. تا به آن روز نرسم میان آتش و دودم. اگر به دو گیتی آن روز را باز یابم بر سودم و اگر بود تو خود را در یابم به نبود خود خشنودم. خدایا من کجا بودم که تو مرا خواندی من نه منم که تو مرا ماندی.

الهی مران کسی را که تو خود خواندی، آشکار مکن گناهی را که تو خود پوشیدی، کریما خود برگرفتی و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتی مگذار و در سایه لطف خود میدار و جز به فضل و رحمت خود مسپار.

الهی آب عنایت تو به سنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید. درخت میوه بار گرفت چه درختی؟ درختی که بارش همه شادی ، مزه اش همه انس و بویش همه آزادی. درختی که ریشه آن در زمین وفا، شاخ آن برای رضا، میوه آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا.

الهی به نام تو زبانها گویا شده، به نام تو جانها شیدا شده، بیگانه آشنا شده، زشت ها زیبا شده، کارها هویدا شده، راهها پیدا شده، به نام تو چشم مشتاقان گریان، دلهای عارفان سوزان، سرهای واله خروشان، تن های عاشقان بیجان.

کد خبر 560405

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha